یک خاطره حقوقی و نقش مشاوران دلسوز
تاریخ : 11/9/95
تنظیمات متن :
رنگ پشت متن
سایز متن
21
خیلی سال پیش بود یادمه اولین پرونده وکالتم بود خیلی ذوق داشتم حتی نذر کرده بودم اگر وکالت قبول بشم اولین کارم رو رایگان بگیرم خلاصه با کلی شوق و ذوق بدون گرفتن ریالی پول به دادگاه رفتم مراحل به طریق کاملا عادی انجام میشد یک روز رفتم دادگاه جهت پیگیری کار و اطلاع از تغییر نشانی بنده برای پیگیری کار یک لایحه نوشته بودم و چون تغییر آدرس دفترم را بی مرتبط با موضوع دیدم آن را در لایحه ای جداگانه تقدیم دادگاه کردم قاضی بد اخلاق پرونده موقعی که لایحه تغییر آدرس را دادم با صدای بلند گفت مگر من مسخره تو هستم چرا همه رو تو یک لایحه ننوشتی گفتم آقای رئیس من بخاطر اینکه این موضوع تغییر آدرس ارتباطی با پرونده نداره به جهت احترام و شیوه صحیح اصول اداری آن را جداگانه نوشتم خلاصه سرتون درد نیارم لایحه دوم من را پاره کرد و ریخت تو صورتم اشک تو چشمانم جمع شده بود تصور کنید موکل هم بقل دست من شوکه ایستاده بود و بعد ی نگاهی به موکل کرد و گفت چند میلیون به این دادی موکل بیچاره گفت ایشان رایگان این کارو کردن قاضی گفت فکر کردی منم خرم باشه حالا بهتون میگم
وقتی از دادگاه اومدم بیرون به فکر انصراف و تغییر شغل بودم که ناگهان داماد عموم که از وکلای قدیمی بود را دیدم وقتی چهره رنگ پریده منو دید مجبور شدم موضوع رو به او بگم ایشان یک حرفی زد که تا آخر عمرم فرآموش نمیکنم گفت سروش جان آدم بد همه جا هست این آدم بد میتونه وکیل بشه میتونه قاضی بشه میتونه مسافر کش بشه میتونه پزشک بشه پس این حرکت شنیع این آقا رو به حساب شغل مقدس قضاوت نگذار این یک آدم بد و بی تربیت بوده که قاضی شده ضمن اینکه شاید اون قاضی امروز روز خوبش نبوده هر چند کار ایشان قابل توجیح نیست
همین حرف ساده نگاه منو به همه مشاغل و افراد بی مسولیت شاغل در آن حرفه تغییر داد اگر یک روز دکتر زیر میزی بگیری میبینم آن را به حساب جامعه محترم پزشکان نمیزارم اگر بازاری کم فروشی کرد به آن را به حساب جامعه بازاریان نمیزارم و غیره
خلاصه مطلب این یک خاطره خیلی خیلی مهم در زندگی من بود شاید برای شما ها خیلی مطلب معمولییی بود ولی خدا شاهده اگر این فامیل عزیز جلوی من در آن زمان ظاهر نمیشد شاید من الان از وکالت انصراف داده بودم از آنجا که در نظم الهی تصادفی وجود ندارد این لطف خداوند بزرگ به من بود